آرمان تبریز-همیشه برایم جای سوال داشت که با توجه بهشرایطی که برای شهید چمران در پاوه رقم خورد بهنظرم باید بخش عظیمی از انقلاب ما در کردستان شکست میخورد و بهنظرم کاری که استکبار کرد این بود .
شخصیتی همچون شهید چمران که این قدر دچار بحران شده است، میتوان عرفان و معنویت را بهراحتی در زندگی او دید.
شهید چمران شاهد ماجرای کشته شدن ۳۰۰ شیعه بود، به این ماجرا که نگاه میکنیم انسان نگاه جدیدی پیدا میکند، اما چمران با تمام این مصائب مانند کوه میایستد او بهعرفان رسیده و شاید بتوان گفت دست در دست امام زمانش نهاده بود.
یکی از مصائب شهید چمران این بود که علاوه بر وهابیون و دیگر فرقهها، حتی شیعهها که میتوان گفت شیعهنماها، او را از خود نمیدانستند و از خود میراندند.
چمران بعد از اتمام درسش در ایران راهی آمریکا شد و با وجود اینکه شهید کلاسهای مختلفی میرفتند، آن زمان فضایی ایجاد شد که مؤلفه آن جشنهای ۲۵۰۰ ساله بود و چمران را برای گفتن اینکه ما شاگردان خود را بهاروپا و آمریکا میفرستیم، او برای ادامه تحصیل به آمریکا فرستادند.
متاسفانه نظام اطلاعرسانی ما در این ۴۰ سال ۴۰۰ سال عقب است و چیزهایی که باید گفته نمیشود، از برکت سعی چمران اکنون هستند افرادی در آمریکا که با دنیای مادی قطع رابطه کردهاند.
سرعت اظهار اسلام غربیها بهبرکت فعالیت شهید چمران در آمریکا چنان است که خود نظام سلطه بهشدت ناراحت است. دکتر چمران حق بر جسم و روحش حاکم بود، یعنی ابعاد مختلفی داشت و وجود وجودی او مرا یاد امام علی(ع) میانداخت.
شهید چمران حقوقی برابر با ۱۵ هزار دلار داشت، اما یک ریال از دانشگاه حقوق نمیگرفت بلکه اشکال هنری فلزی، برنزی و پلاستیکی میساخت و میفروخت، حتی برای پول بلیط هواپیما در یک مغازه فتوکپی کار میکرد. شهید چمران بچهها را بهوالیبال دعوت میکرد، فوتبال بازی میکرد، امکان نداشت وقتی کسی بهزمین میخورد او دستش را نگیرد.
چمران به ما گفت هر جا کار بد کردید بگویید ما اسرائیلی هستیم و هرجا کار خوب کردید بگوئید شیعه اثنی عشری هستیم. در میان کارهای نیک انسان عالیترین کار این است که جان خود را در راه خدا فدا کند، باید دقت کنیم که شهادت بالاترین مقام است اما این گونه نیست که شهید بالاتر باشد بلکه شهادت یک کار است و مجموعه کارها باعث بهسعادت رسیدن فرد میشود. شهدا گرچه همه بزرگ هستند اما مراتب شهدا در عالم واقع مرتبط به جهاد اکبر است، افراد بههمان مقدار که در جهاد اکبر رشد کردهاند هنگامی که در جهاد اصغر شهید میشوند، مرتبه بالاتری کسب میکنند. شهید چمران از کسانی هستند که در میدان جهاد اصغر تلاش کرد، در جهاد اکبر نیز تلاش کرده بود و بهدرجات معنوی هم رسیده بود و با شهادت سعادت او کامل شد. انسان باید آرزو کند که با کمال بهشهادت برسد و اگر هرچه زودتر شهید شود کمتر بهکسب فیض دست پیدا میکند.
همسر چمران همواره عنوان می کرد که چمران بهدرجه کمال رسید و بعد شهید شد، این کاملا معنا دارد و این برای من انگیزه شد که اندیشه چمران را بازبینی کنم، بین بزرگان اهل معرفت معروف است که راه خدا دشوار است و اگر کسی را پیدا نکنی که راه را به تو نشان دهد، نمیتوانی به عرفان برسی، شهید چمران بهتنهایی این مسیر را طی کردند، راه سلوک به انسان بسته نیست و اگر در آمریکا زندگی کند و بهبزرگان دسترسی نداشته باشد، اما اگر دلش بسوزد او میتواند به سعادت برسد.
انسان هرجا که هست اگر قلبش را بهخدا نزدیک کند وظیفه را به او یادآوری میکند و اگر تکلیف مراقبت از مادر یا پدر باشد و تیراندازی در میدان جنگ تفاوتی ندارد، بلکه باید دل بهسمت خدا باشد. عشق و محبت و ایثار رمز موفقیت چمران در راه سعادت است و همه میگویند برای رسیدن بهسعادت همین دو نکته کافی است. چمران همیشه شاگرد اول کلاس بود و برای فخرفروشی یا جاهطلبی نبود بلکه میگفت من مسلمانم و باید از همه علم بیشتری داشته باشم تا مبادا دشمن خدا بر من پیروز شود و آن گاه من خاضعترین افراد باشم. وصیتنامهای خطاب به همسرش دارد که گرچه به اسم وصیتنامه است اما از ابتدا تا انتها دعا است و در آن رو به خدا برای همسرش دعا میکند. همسر اول او پروانه بود و شهید چمران همیشه خود را بهشمع تشبیه میکند و در مصاحبهای میگوید من به مانند شمعی برای تو هستم اما همسرش همیشه میگفت من آب خواهم شد و خواهم رفت اما چمران میگفت من توان آب شدن تو را ندارم و از خدا میخواست او را حفظ کند.
چمران همیشه برای همسر اولش دعا میکرد و میگفت او به من خیلی کمک میکند و من را مانند شمعی میداند که در تاریکی نور میدهد و میخواهد در این نور بماند، اما او باید راه را ادامه دهد و تو او را کمک کن تا راه را پیدا کند و دوست ندارم ببینیم او شکنجه میشود و از آتش من بسوزد، راه را بر او بگشا تا پرواز کند تا به بهشت برسد و به قرب تو برسد.
هنوز صدای زمزمه های عاشقانه چمران در گوشم هست:آرزو داشتم که تجلی صفات خدایی را در همه جا و همه کس ببینم جمال و جلال و کمال و علم و خلاقیت و عشق و محبت و اخلاص و انسانیت را در مدار زندگی بیابم.آرزو داشتم چه آرزوهای دور و دراز چه آرزوهای طلایی که احساس می کنم همه اش خاک شده .اکنون ناامید و دلشکسته دست از آرزو برداشته ام و تسلیم قضا و قدر شده ام
خوش دارم از همه چیز و همه کس دل ببرم و جز خدا انیسی و همراهی نداشته باشم
خوش دارم که زمین زیراندازم و آسمان بلند رو اندازم باشد و از زندگی و تعلقات آن آزاد گردم
خوش دارم که مرا بسوزانند و خاکسترم را به باد بسپارند تا حتی قبری در این زمین اشغال نکنم
خوش دارم هیچ کس مرا نشناسد هیچ کس از غمها و دردهایم آگاهی نداشته باشد هیچ کس از راز و نیازهای شبانه ام نفهمد هیچ کس اشکهای سوزانم را در نیمه های شب نبیند هیچ کس به من محبت نکند هیچ کس به من توجه ننماید
جز خدا کسی را نداشته باشم جز خدا با کسی راز و نیاز نکنم جز خدا انیسی نداشته باشم جز خدا به کسی پناه نبرم
می خواستم از زیر بار مسئولیت بگریزم مسئولیت تحمل درد و غم تنهایی می خواستم که درد را با معجزه عشق به لذت تبدیل کنم می خواستم انیسی خدایی بییابم و تنهایی خود را در وجود او به عبادت بپردازم می خواستم قلب شکسته ام را به او بگشایم و او با پنجه های لطیف رحمتش بر شکستگی های قلبم مرحم بگذارد می خواستم اشک را که عصاره وجود من است تقدیمش کنم و او با سر زلفش دیدگان اشک آلودم را پاک کند .ای خدای بزرگ آنچنان عشق خود را در دل ما جایگزین کن که جایی برای دیگری نماند آنچنان روح ما را تسخیر نما که هوای دیگری نکند آنچنان همه هستی ما را از وجود خود پر کن که از همه کس و از همه چیز بی نیاز باشیم. آنقدر به ما معرفت ده که جز تو کسی را نپرستیم آنقدر به ما عزت ده تا در برابر هیچ طاغوتی به زمین نیفتیم آنقدر به ما شجاغت ده که در مقابل هیچ ظالمی تسلیم نشویم
خدایا!مرا ببرـ
خسته شده ام-
قلب شکسته ام قابل التیام نیست
اقیانوسی از شکست آتشفشانی از درد آسمانی از تنهایی مرا احاطه کرده است روح حساسم را کسی درک نمی کند و من نمی خواهم هرگز نمی خواهم کسی مرا درک کند ابدا انتظار ندارم که با کسی راز دل بگشایم
بگذار از دنیا بگذرم بگذار دنیا را سه طلاقه کنم بگذار از همه خوبیها و لذت ها و پیروزیها و امیدها و آرزوها بگذرم
خدایا به سوی تو می آیم من متعلق به توام من زاده توام من امر توام من عشق توام من درد توام
تو مرا کفایت می کنی بگذار از همه چیز ببرم حتی از زیبایی حتی از غروب آ فتاب حتی از نغمه پرندگان حتی از موج دریا حتی از نغمه اسرارآمیز ستاره سحر
مرا بس است همین تجربه های تلخ همین لذات کثیف همین آرزوهای خاکی همین خواستنیهای زود گذرهمین خوشیهای پر درد
خدایا تو زیبایی را خلق کردی و در غروب آفتاب مخرجی برای تسهیل دردها و غم ها و انتقال آنها به زیبایی و عرفان و در طلوع صبح حیات و نشاط و عظمت و مبارزه و زیبایی در غروب
خدایا تو را شکر می کنم که در زیبایی غروب جاذبه ای خدایی گذاشتی که روح انسان را از زمین خاکی جدا کند و دردها و غم ها را به زیبایی و عرفان مبدل نماید و تحمل شکنجه ها و مصیبتهای روزانه را آسان کن
د خدایا!خود را به تو می سپریم تا در میان طوفانها از میان گردابهای خطر ما را راهنمایی کنی با نور ایمان ما را روشن نمایی با آتش عشق خود خواهیها و ناپاکیهای وجود ما را بسوزانی
خدایا!ما را ببخش از گناهانی که ما را احاطه کرده و خود از آن آگاهی نداریم گناهانی که می کنیم و با هزار قدرت عقل توجیه می کنیم و خود از بدی آن آگاهی نداریم
خدایا !تو آنقدر به من رحمت کرده آنچنان مرا مورد عنایت خود قرار داده ای که من از وجود خود شرم می کنم خجالت می کشم که در مقابلت بایستم و خود را کوچکتر از آن می بینم که در جواب اینهمه بزرگواری و پروردگاری تو را شکر کنم و تشکر را نیز نقصی و اهانتی به ساحت مقدست می دانم
خدایا تنهایم گفتنی های زیاد بر دلم موج میزند ولی قلب محرمی ندارم که برایش بازگو کنم غمها و دردها بر دلم انباشته میشود ولی کسی نست که آنها را شماره کند مدام در آتش سوزان میسوزم هر کس که به من نزدیک شود وجودش به آتش کشیده می شود قلب شکسته و دیوانه مرا کسی تحمل نمی کند روح سرکش و بلندپرواز مرا کسی همراهی نمی نماید
اینست زندگی من اینست سرنوشت اینست آنچه خدای بزرگ بر من مقدر کرده است من نیز عاشقانه ومتواضعانه تسلیم اراده اویم و جز این چیزی نمی خواهم
ای اشک مقدس! سلام خالصانه مرا بپذیر.
تو ای اشک! عصاره ئ وجودی.تو آتشفشان قلب سوزانی که می جوشی و می سوزی و در دیدگاه انسان به عالم وجود قدم میگذاری ای اشک ! ای انیس شبهای تار من ای آنکه در اوج صعود به سوی معراج مرا همراهی کردی ای آنکه در سخت ترین دردها و کشنده ترین غم ها قلب مجروحم را تسکین بخشیده ای ای آنکه وجودم را تطهیر کردی و مثل طفلی معصوم از گناهان پاکم نمودی ای آنکه مرا ذوب کردی و کیمیا صفت وجود خاکیم را به خدا رساندی ای آنکه مرا نیست کردی از خود خواهی و خودبینی نجاتم دادی مرا به مرحله فنا رساندی که جز خدا نبینم و جز خدا نگویم و جز خدا نخواهم . در سحرگاه سی ویکم خردادماه سال ۶۰، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دکترچمران به شدت از این حادثه ناراحت شد. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته بود. دستهای از دوستان صمیمی او میگریستند و گروهی دیگر مبهوت فقط به هم مینگریستند. از در و دیوار، از جبهه و شهر، بوی شهادت میوزید.
چمران، یکی دیگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی کند و در لحظه حرکت وی، یکی از رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: همانند روز عاشورا که یکایک یاران حسین(ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او (رستمی) هم به شهادت رسید و اینک خود او همانند ظهر عاشورای حسین(ع) آماده حرکت به جبهه است.به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیتالله اشراقی و تیمسار فلاحی را ملاقات کرد. برای آخرین بار یکدیگر را بوسیدند و بازهم به حرکت ادامه داد تا به قربانگاه رسید. همه رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه جمع کرد، شهادت فرماندهشان، ایرج رستمی را به آنها تبریک و تسلیت گفت. همچنین گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، میبرد.
سخنش تمام شد، با همهٔ رزمندگان خداحافظی و دیده بوسی کرد، به همهٔ سنگرها سرکشی نمود و در خط مقدم، در نزدیک ترین نقطه به دشمن، پشت خاکریزی ایستاد و به رزمندگان تأکید کرد که از این نقطه که او هست، دیگر کسی جلوتر نرود، چون دشمن به خوبی با چشم غیرمسلح دیده می شد و مطمئناً دشمن هم آنها را دیده بود. آتش خمپاره که از اولین ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمی قربانی های دیگری نیز گرفته بود، باریدن گرفت و دکتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از کنارش متفرق شوند واز هم فاصله بگیرند. یارانش از او فاصله گرفتند و هر یک در گودالی مات و مبهوت در انتظار حادثه ای جانکاه بودند که خمپاره ها در اطراف او به زمین خورد و با اصابت یکی از خمپاره های صدامیان، یکی از نمونه های کامل انسانی که مایهٔ مباهات خداوند است، یکی از شاگردان متواضع علی(ع) و حسین(ع)، یکی از عارفان سالک راه حق و حقیقت و یکی از ارزشمندترین انسان های علی گونه و یکی از یاران باوفای امام خمینی(ره) از دیار ما رخت بربست و به ملکوت اعلی پیوست. روحش شاد ، یادش گرامی و راهش پر رهرو باد .
احمد بایبوردی